انجمن شاعران طالقان

محفلی بر مدار عشق... برای شعرهای ماندگار سخنوران دیارم طالقان

محفلی بر مدار عشق... برای شعرهای ماندگار سخنوران دیارم طالقان

۷۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ادبیات فارسی» ثبت شده است

اشعار شاعران دیارم با موضوع "پرواز"


پُرازپروازم اما 
بسته بالم را تماشایت
تو
شاید 
اوج
پروازی
و
بال 
و
پر 
نمی داند

#مسلم_آهنگری


-----------------------------

"پرواز"👇
یک قاصدک دوباره مرا برده سوی دل
پروانه گشته شعرِ خیالم به کوی دل
ای دیده ام مَبار،که دیدارِ ما دَمیست
درپرده خوش نشین ومریز آبروی دل

#فرشید-فلاحی   

-----------------

ای خوشا پرواز از خود تا خدا
پر کشیدن تا به معراج صفا


از خود و ازهرچه هستی در حجاب
از غم دلبستگی گشتن جدا


ای دریغا من چومرغی در قفس
درد هجران می کشم بی هم نوا


بارها درخواب وبیداری زجان
پر گشایم تا به عرش کبریا


گاه با مرغان عاشق هم سفر
گاه تنها طالب یک آشنا


این پریدن کز خیال است و محال
می دهد بر من نویدی از وفا


تا دو بال عاشقی پران کنم
دور گردانم دل از بند بلا


#شیرین-تمیمی

--------------------
مرغِ عشقی سالها بود اندر قفس
یاد می کرد از یارخود با هر نفس 


از غم هجران بال پروازش شکست
نا امیدوخسته دل کنجی نشست


داد پیغام بر یار غار ش این چنین
تا به کی حسرت خورم زاروغمین؟


مرغک دلدار چون غمنامه خواند
جانفشانه این چنین خود رارساند


کامشان شیرین شد از این وصال
سر خوش ومست پر زدند سوی کمال

  #فهیمه-خلیلی



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۲۲
فرشید فلاحی


برفته نوعروسی،خانه ی بخت

امور زندگی در ابتدا،سخت


همه اقوام همسر جان بیایند

غریب وآشنا،مهمان بیایند


غمین وخسته و نالان وگریان

بر او زخم زبان ها شدفراوان


بوَدطبخ غذا بر او چه دشوار

" زِ نوکاران،که خواهد کار بسیار"


جوانمردی فقط از مرد نایَد

ولی از مادرِ داماد،شاید


بیامد آن کلانتر،دیگ بردوش

عروسِ قصه را بگرفت آغوش


ببوسیدو بدادش این بشارت

خیالت از برای شام راحت...


اگر افسانه دیدی این حقیقت

روا باشد،که باشد این طریقت

#فرشید_فلاحی👆

______

چراغ خانه تارم توهستی 

دوای درد بیمارم توهستی 


توباشی خانه ام دارد صفایی 

درون خانه ام توپادشاهی 


گهی دلبر شوی گاهی توخواهر

گهی مادر گهی نازنازو دختر


بمان باتوکه من مأوابگیرم 

درون شادمانی جا بگیرم 


بکن روشن چراغ زندگی را 

خدا داده به تو بالندگی را

#اشرف_حکیم👆

_____

راز محبت مادر ز ذات  اوست

گرمی و مهر دلش .اتفاق نیست


آری تمام بود و نبودم ز مادر است

گرمی خانه ما از چراغ نیست

#سید_مهدی_افتخاری👆

______

‍ بیا آتش بزن بر جانم ای دوست

کنارت شعله ور خندانم ای دوست 


تو در ظاهر نبین این سوز و آهم

سرا پا شعله ایی رقصانم ای دوست 


بهشتم در کنار آتش توست ا

گر چه دوزخ سوزانم ای دوست 


بسوزانم تمام عمر و بنشین 

کنارم گرم،تا پایانم ای دوست

#راشین_فروزان👆

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۶ ، ۰۲:۵۱
فرشید فلاحی

 

نورحق باشد علی موسی الرضا

آستانش فرش عرش کبریا


آفتاب دیگری در مشرق است

روز وشب رخشنده دور از مغرب است


نازنینی از تبار اولیا

کرده روشن شاهراه اوصیا


زائرانش هر زمان پروانه وار

گرد شمع روشنش در انتظار


تا به اکرامش دلی شادان کنند

سینه از غم شسته نور افشان کنند


یک به یک حاجات خود کرده بیان

پیش آن شاه عزیز مهربان


ضامن آهوی خسته ای رضا

ای امام انس وجان ای مقتدا


گر چه دورم از تو نزدیکم بخوان

درد بی دردی زجان ما بران

#شیرین_تمیمی

____________

مژده که خورشید ولایت دمید

موسم میلاد عنایت رسید


ای گل نجمه پسر مرتضی

بدر دجی آیت هشتم رضا


.گرچه که دوراست بسی منزلم

نور تونزدیک شده بر دلم


آمده ام باز سلامت کنم

این دل افسرده به نامت کنم


آمده ام باز صلا در دهم

بر سر ایوان طلا سر دهم


آمده ا م نور فشانی کنی.

صفحه ی دل همچو جوانی کنی


آمده ام سینه چراغان کنم

عشق تو بر میکده مهمان کنم


تاکه صدای دل من بشنوی

هدیه ی نا چیز من این مثنوی

#شیرین_تمیمی

_____________

براتِ کربلا 


دورکعت عشق چون آمد به پایان

نمایم رویِ خودسمتِ خراسان


ادب رادست برسینه گذارم

خمیده سر،سلام از دل برآرَم


سلام ای شمسِ دین،مولای هشتم

علی موسی الرضا،لَولٰایِ هشتم


رئوف وراضی وضامن به آهو

کبوتر درحریمت بانگِ یاهو


سلام ای پادشاهِ مهرَبانان

انیس وپایگاهِ مهرْبانان


دلم آتشگهِ سوز وگداز است

ودلخوش،بابِ حاجت باز،باز است


تورا سوگندبرجُودِجَوادت

ندارم آرزویی جز زیارت


تو ای دردآشنا،تنهاطبیبم

براتِ کربلا،بنما نصیبم


نشد توفیقِ حج،دانَم رضا هست

دلم درآرزوی کربلا هست


دو دستانم فدای آن علمدار

مرا درحسرتِ شش گوشه مگذار


نمانَد بیتِ آخر در گلویم

به سالارو علمدارش بگویم


صفای گنبدش،جانم صفا دارد

جوازِکربلایم را،رضا داد


#فرشید_فلاحی   96/5/12


------------------

بر لب عاشق ما،نام تو جا می گیرد

شیعه ایم و دل ما بوی رضا می گیرد


صحن ها،پنجره فولاد،دلی بر زنجیر

نظری باشد اگررنگ خدا می گیرد


ابریم،منتظر مسجد گوهر شادم

بغض می آید و باران دعا می گیرد


دل بیمار ودچارم به درت می آید

نظری می کنی و قلب شفا می گیرد


شیعه یعنی گذر از حادثه تا صحن عظیم 

در دل شیعه،فقط عشق تو جا می گیرد

یا امام رضا

ای امام غریب

#مینا_آقاخانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۶ ، ۲۰:۱۵
فرشید فلاحی

اشعار شاعران دیارم بر این تصویر 




چه می شود!

سوار اگربرسد. 

یارنباشد. 

و

یا 

اگر 

سوار

سوارِ،قرارنباشد. 

غروب 

لحظه ی 

دلتنگ 

انتظار 

بماند. 


و

تیر 

چشم 

کسی 

بر 

دل 

نگار 

نباشد.

چه می شود؟! 

#مسلم_آهنگری


گاه گاهی سبکم چون پر کاهی در باد

و سبک بال تر از هر فریاد

چون سواری تنها

رو به بی سویی ها

روحم از قاعده جسم تمرد دارد

می رسد بوی خوشی از جایی

می کَند قید مهار قفسی

هوسش پروازی است رو به استعلایی

گاه با دیدن یک لاله کوهستانی

گاه از رایحه ی زنبق دشت

گاه در بارش ابری سنگین

گاه با دیدن رویی زیبا

در نفس های حضور دریا 

در غروبی تنها

روح را میل به بی سویی هاست

می کشد بال به والایی ها

شورمندی و شکیبایی و شیدایی ها

رو به سوی بالا

#سید_عباس_میرحسینی(س.میرک)


غروبی دل انگیز بود و سواری رسید

پر از شور بودوعشق وامید


درنگی نمود وافق را بدید

به دنبال عشقش دلش می تپید


#علی_صائمیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۳۸
فرشید فلاحی

هنر نمایی شاعران طالقان برادامه این مصرع از حکیم فردوسی 

بارعایت وزن و قالب



 به نام جهاندار گیتی فروز

خداوند شام وخداوند روز


"چو فردا بر آید بلند آفتاب"

کشد از رخ شام تیره نقاب


فروزنده گردد به چرخ بلند

کشد مرغ وماهی به دام کمند


درآرم به جولان چو گرد آفرید

به میدان تسخیر اسب سپید.


بتازم به مرز درون همچو تیر

کنم نفس اماره را دستگیر


چرا باید اینگونه مجنون شوم

به عشقی زانصاف بیرون شوم


مرا مادرم راستی یاد داد

چو شیرین شدم ،عشق فرهاد داد


کنون گاه گاهی به دست هوس

چو مرغی پریشان،شوم در قفس


برآنم که اسب خرد زین کنم

سر ودستش از دانش آذین کنم


نترسم من ازچشم رعنای یار

نلرزد دل از لحن آوای یار


کشم مهر زیبای اورا به بند

رها سازم اندیشه را از گزند


من این کار ها را به باید کنم

به فرمان ویاری ایزدکنم

#شیرین_تمیمی


"چو فردا برآید بلند آفتاب"

یه بشقاب برنج و دو تا سیخ کباب 


تو رگ می‌زنم، حال بیاد زندگی 

با خانم میرم، پیست رانندگی


می کوبیم به هم،ماشینامونو،توپ

جون هم میفتیم،با شلاق و چوب. 


چی فکر کردی؟ فردوسی میشم برات!

یا رخش و می بندم تو کاروان سرات!


نه بابا، همین شر و ور،کافیه.

بقیه اش، یه جورایی ،علافیه. 


خُب، البته،رستم که پیدا بشه 

شاید،چشمه ی شعر،دریا بشه


هوای دلم میره تا سیستان

کتاب می نویسم، پر از داستان 


یه شاهنامه از نو سفارش میدم

یه تیر وکمان هم به آرش میدم


یه سهراب که با،بابا رستم خوشه

سیاووش که زن باباش و می کشه. 


یه هفت خوان،که بی دیو و بی اژدهاست

یه رخشی،که تو یونجه زارا،رهاست


یه تهمینه با موی رنگی،بلوند

داره می‌خوره چیپس با ماست تند


ساعت داره از بیست و شش می‌گذره.

شعرم ته کشیده، خط آخره


بابا خیلی حرفامو جدی نگیر 

ییهو،دلبری می‌کنی، میشی پیر


بگیرم بخوابم ،اگه صبح بیاد

اونی که قراره بیادم،نیاد


بلند آسمان رو،صدا می زنم 

رو آبیش کمی سنگ پا می زنم


که از آب و آبی دلم وا بشه

زمین،آسمان،کوه،دریا بشه


چو فردا شود خیلی کار می کنم. 

به شعر خودم افتخار می کنم 

#مسلم_آهنگری


به نامِ خدایی که دیده زاوست

و " نون" "قلم" هم رسیده ز اوست


" چوفردا برآید بلندآفتاب'"

سحرگاهِ آن دیده شویم زِخواب


دمی روی خود، سوی حق آورم

که مهرش عجین گشته در باورم


دورکعت نیازی بوَد چون مرا

نهم سر به درگاهِ درد آشنا


قیام وقنوت وسلام وسجود

ز "نجم" و "شجر"نیز فرموده بود


به لوح مبین گفته ایزد چنین

کم از ذره ای، غَره خود را مبین


خدا را فراوان بباید سپاس

به صبح و به ظهر و به شب در سه پاس


تمام دعای من این بود وبس

مگردان مرا مرغ دام هوس


نگه کن به اشکی که آید زچشم

رحیما،کریما،مگیرم به خشم

#فرشید_فلاحی


چو فردا برآید بلند آفتاب

به من چه براید،منم خواب خواب


چرا چون که امشب نخوابیده ام

از این انجمن لاله ها چیده ام


نشستم بخواندم تمامی پست

که روح تن و جان من را بشست


به من چه براید بلند آفتاب 

رفیقان شدند مانع از بهر خواب

#سید_مهدی_افتخاری



چو فردا برآید بلند آفتاب🌞

نخوانم دگر درس و بندم کتاب📖 


برون می شوم با رفیقانِ جان👩‍👩‍👧‍👧

به گردشگری در دل بوستان🌿☘️🌿


نفس می کشم زندگی را به شور

ز اندیشه ی خانه داری به دور🙅


چو پروانگان در سرای چمن🦋

به تن کرده هر یک، گُلی پیرهن👗


غزلخوان  و بی درد و پُر های و هوی🥁

به رقص و به شادی، نه بچه، نه شوی💃


پریشان همه موی و خندان دو لب💋

نه در فکر جارو و یا شام شب 


یکی مست رقص و یکی غرق ناز😍

یکی بُقچه ی خاطره کرده باز


به نیمه رسد روز زیبای مان🌖

به فکر خوراکیم ما بی گمان


همه یکصدا رو به سوی کباب🌯

یکی ترکی و آن دگرها بُناب

 

چه خوش باشد این خوردن بی نیاز 

 بدون تقلا بسی پای گاز🔥


چه فردای شادانه ای می شود💝

چه تفریحِ جانانه ای می شود


#ایثار_اجلالی


"چو فردا بر آید بلند آفتاب"

منم پای گوشی توی تخت خواب  😅


هنوزم پراز خواب چشمان من 

وچسبیده گوشی به دستان من😳 



میان دوکّس ...خواب و بیدارِ من 

 چه جنگی است ای وای من تن به تن!😡


یکی از دو چشمم در آن بّلبّشو 

کمی چرخ زد این گروه آن گروه😉


گروه ادب پیشه ی شهر مان 

غریب آشنایان ِدر شهر ِجان 😃


چو دیدم ادببانه اشعارشان 

به وجد آمدم از چنین کارشان 😄



همه نغز بودند و پر شور و حال 

پرید از سرم خواب و آن قیل و قال 😁



شنیدم کسی زین گروه متین 

به سرشیر و خامه وّ هم انگبین 😋😋


به گردآوّرّد جمع این انجمن 

به باغ و در و کو ه و دشت ودمن



ودیدم که استاد آهنگری 

چه کردست!!! باشعر خود دلبری😌


چه شیرین بیان کرده خوشنام ما 

که شیرین شداز شعر او کام ما 😍😍

 


از ایثارخواندم چه شعری !!چه ناب !!

چه خوش گفته باید ببنددکتاب !!🤓


چه خوش گفته از روزِ پر های و هوی 

برقص و به شادی نه بچه نه شوی 🤗🤗



جنابی بفرمودِ از گنج و رنج

دلم رفته ازدست،رفته است غنج🤔🤔



چون از صبح در بانک دنبال وام 

دویدم که تاول زده هر دو پام😢😢


دویدم پیِ وامِ وامانده ام 

که از کارو از زندگی مانده ام😭🙈

 

به قول مدیرگروه ای خدا 

کریما،رحیما بده وام ِما🙏🙏


هم اکنون رسیدم من خسته تن 

لباسم چروکیده مثله کفن😔😔


خوشم آمد ازبیت آن شاعری 

که فرمودبا رندی و ماهری😃


"چوفردا برآیدبلند آفتاب 

به من چه برآیدمنم،خوابِ خواب" 😴


#راشین_فروزان




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۴۴
فرشید فلاحی
✅ هنر نماییِ استادانم براین مصرعی از استاد محمد علی بهمنی
" گاهی دلم برای خودم تنگ می شود"👇



1_وقتی که نیستی و

دَری وا، نمی‌شود
وقتی زمان
به خواب رفته و فردا نمی‌شود!
وقتی
که
خط
فاصله
فرسنگ
می شود
گاهی دلم برای خودم تنگ می‌شود
وقتی
زمین
عطش
خون
گرفته
است
دیوانه ای ،
شناسنامه ی مجنون گرفته است.
وقتی
سرود
عشق
بد
آهنگ
می شود.
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود.
وقتی
که
قد
کرامت
دو
تا
شود.
انسان
برای هرکس و ناکس به پا شود.
وقتی
که
قلب
عاطفه ها
سنگ
می شود.
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود.
وقتی
که
آسمان
شهر
پر
از
دوده
می شود
وقتی
کسی به مرگ خود،آسوده می شود.
وقتی
حماسه
همسفر
ننگ
می شود
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود.
هر جا که رسم و قاعده بی رنگ می شود
شعرم
به
چیدمان
قافیه اش
لنگ
می شود
یا
جمله ها برای وصف تو دلتنگ می شود
گاهی
دلم!...


#مسلم_آهنگری

2_گاهی دلم برای خودم تنگ می شود
آ نجا که رنگ حوصله بیرنگ می شود
دستم نمی رسد که بچینم گلی زباغ

کارم زبعد فاصله نیرنگ می شود
صد کال نا رسیده بغلتد به روی خاک

تا نوبر رسیده به اورنگ می شود
مهرم مباح سینه سپیدان ره نشین

گر دفتر زمانه چو ارژنگ می شود
آ تش کشیده شعله ی جانم به شام دل

دلواپسم که شیشه دل سنگ می‌شود؟
خود را خطاب کرده ومی پرسم این سوال
آیا کسی به سوز تو همسنگ می‌شود؟
#شیرین_تمیمی


3_‏وقتی فضای عاطفه هاسنگ می شود
"گاهی دلم برای خودم تنگ می شود"
آتش گرفته ام که چرا زمزم حضور

در قحط سال زمزمه کم رنگ می شود
بی شک اگر به دانش خود پشت پا زدیم
تقلید کور شاخص فرهنگ می شود

دست سقیفه ،جهل خوارج، طلوعِ شرک
امروز هم دوباره هماهنگ می شود

‏پل های ارتباط اگر شانه بشکنند نزدیک راه فاصله فرسنگ می شود
آهنگ عشق چون بنوازد بدست دوست
تا هر سحر به گوش زمان زنگ می شود

ناصح بگو به حضرت استاد بهمنی
دربین عشق و عقل چرا جنگ می شود؟!!


#ناصر_باریکانی_طالقانی

4_"گاهی دلم برای خودم تنگ می شود"
وقتی که قلبِ عاطفه از سنگ می شود

برازدحامِ بٌغضِ فروخفته ام قسم
هرلحظه بینِ دیده و دل جنگ می شو د

کم کم زِ یاد می رود این سنتِ قشنگ
شب های شاعرانه چه کم رنگ می شود

تاآن"چراغِ رابطه خاموش"گشته است
"ایمان به فصلِ سرد"،خوش آهنگ می شود

" آوازِ عاشقانه ی ما در گلو شکست"
زیرا "انا الحق" است که آونگ می شود

دردا به جرمِ عشق، غزل مٌثله می شود
با نامِ حق،هماره چه نیرنگ می شود

در شهرِ خامٌشان که دلی عاشقانه نیست
حتی فروغِ ماه،چه بی رنگ می شود

گوشم زِطعنه های کلاغانِ شب پُر است
زاین رو دلم برای خودم تنگ می شود


#فرشید_فلاحی   96/5/3



جایی که خط فاصله یک دره بین ماست 

بوی ِقریبِ نکبتِ مردار در هواست 

وقتی نگاه زندگی  بی رنگ میشود 

گاهی دلم برای خودم تنگ میشود 




در عصرِ تلخِ فاصله  گمراه مانده ایم 

جز خود کسی ندیده و خودخواه مانده ایم 

این روزها که مبحث نیرنگ میشود 

گاهی دلم برای خودم تنگ میشود




این روزها بدون هم وامانده خسته ایم 

در پشت پرده پنجره را باز بسته ایم

حسرت صدای شوم و بدآهنگ میشود 

گاهی دلم برای خودم تنگ میشود 




وقتی به خنجر از پی هم دست برده ایم 

وقتی به دست حرص و هوس دل سپرده ایم

در راستای صلح فقط جنگ میشود 

گاهی دلم برای خودم تنگ میشود 




این روزها که ظلم به پایان نمی رسد 

بر این کویر ، نم نمِ باران نمیرسد

وقتی که نان سفره ها از سنگ میشود 

گاهی دلم برای خودم تنگ میشود 




عمریست رو به کوچه ی بن بست مانده ایم 

در اختیار یک شبِ دربست مانده ایم 

وقتی که سنگ و آینه همسنگ میشود 

گاهی دلم برای خودم تنگ میشود 



#راشین_فروزان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۴۵
فرشید فلاحی

✅  اشعار استادان بر این تصویر👇👇👇



1_یالهای نقره گون ابشار
سرد و افشان و بلند و بی قرار
از فراز قله های بی عبور
می خروشد تندر سیمین  به شور
سر بلند از کوهها سر ریز شد
سر فرو آورد و ‌شور انگیز شد
در سقوطش اتفاق زندگیست
راز زیبایی همان افتادگیست
#ایثار_اجلالی

2_ریزش آ بی میان سبزه زاری روی کوه
از فرازی بر فرودی می نشیند
با شکوه
چشم ها را می نوازد دیدن این منظره

شعر می پاشد بداهه هر کسی در این گروه
#شیرین_تمیمی


3_ از میان صخره های سفت وسخت
آبشاری ،روان باشد زلال
درس بایدگرفت زین اتفاق
در همه حال باید پاینده بود
#فهمیه_خلیلی

4_ طبعم کشید تا که بگویم زآبشار
یک آسمان آبی و یک دشت لاله زار

از کوه سر به فلک.با لباس سبز
از اوج قدرت و از لطف کردگار

آرامشی که میدهد آن بر روان من
شکر خدا ز نعمت افزون وبی شمار
#سید_مهدی_افتخاری

5_آب
سیال
روانیست
که
از
درک
نگاه
تا به سیراب تصور جاریست.
کوه
آبشخور
پاکیست
که
در
بغض
قرون
می جوشد.

رود خلطیست ، که در بستر تاریخی فهم
بایدش
بار
دگر
جوری
شست.
و
نگاه من و تو
به هر آیینه تواند به تصور برسد.
جرعه ها
در
گذر
از
چندش
حلقوم
به
معنا
برسد
صخره ها در گذر از فهم عبور .
زندگی طرز نگاهیست
که
از داوری حس کسی برخیزد.
هر چه نزدیک به سرچشمه .
تصور کمتر
هر چه
وابسته
به رود
جای شک و تردید.
#مسلم_آهنگری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۶ ، ۰۸:۰۲
فرشید فلاحی