انجمن شاعران طالقان

محفلی بر مدار عشق... برای شعرهای ماندگار سخنوران دیارم طالقان

محفلی بر مدار عشق... برای شعرهای ماندگار سخنوران دیارم طالقان

۷۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ادبیات فارسی» ثبت شده است

       راز

      ما رازِ دلِ سرخِ شقایق بودیم

      دریا زده  بی‌باک، چوقایق بودیم

 

                       رفتیم فراسوی غباری مبهم

                       تنها به گناهِ این که عاشق بودیم

                             #فرشید‌فلاحی

 

                       

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۳:۵۹
فرشید فلاحی

 



  شب قدر


خدا کند ؛ که شب ِ قدر ، خوابمان نَبَرد!
و دزد ِشب زده ای، ماهتابمان نبرد


میان ِ ناب ترین ذکر ِ فاخر ِ "یارب"
مزوّری به بهانه ، ثوابمان نبرد


قرار ِ روزه به افطار ِناصواب مباد
که جعل ِ بی سندی ، حرمتِ کتابمان نبرد


به گوش ِ دل بسپاریم ، ذکر حضرت دوست
که ژاژ و وسوسه ها ، هوش و تابمان نَبَرد


به رَحم ؛ در بگشاییم ، بر فقیر ِ سلام
که خیر ؛ حضرت ِحق ، از حسابمان نبرد


به "یاربی" که قرار است ، قَدر ِمان باشد
خدا کند ؛ که شب ِقدر ، خوابمان نبرد!

#مسلم_آهنگری


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۸ ، ۲۱:۵۶
فرشید فلاحی


خلوت گزیدگان

ماییم و اشک دیده و سودای عشق یار
وز بارگاه بخشش جرمش امیدوار
 
پوشیده نیست زیور مهر از لقای دوست
روز الست لطف مزیدش شد آشکار

گر رهروی به ملک یقین در طریق عشق
پاینده باش که کار جهان نیست پایدار
 
باید که در طریق طلب جمله جان شوی
تا جان به پای دلبر جانان کنی نثار

گر سقف آستان جهانی شود خراب
ما را غم فراق نگار است و درد یار

مجلس به بزم عشرت مستانه می رود
از فیض جام و ساقی گلفام و گلعذار

ساقی به تیر غمزه مزن بر دل سبو
ساغر به لطف باده بگردان و می بیار

کامم رواست از اثر صوت بلبلی
میخواند دوش نغمه ی شیرین شهریار

جز بذر دوستی که دهد بار آشتی
در کشتزار خاطره بذر ی دگر مکار
 
از آستان رحمتش این مژده ام رسید
خلوت گزیدگان ماه صیامند رستگار
 
ورد سحر شفاست براری ز کف مده
غیرت ببر ز همت پاکان روزه دار

#امان_الله_آقابراری


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۸ ، ۲۱:۵۲
فرشید فلاحی

                


                                               مسجد کوفه

ای صدایت تاابددرجانِ من

ناله هایت نیمه شب مِهمانِ من


ای قیام ات،ای قُعُودت هرکجا

درقُنوتت، درسُجودت تا خدا


ای به نخلستانِ ما چاه آمده

ای که بر بیراهه ها،راه آمده


بندگان را رَهنمایی می کنی

عاشقانت را خدایی می کنی


گوش کن مسجد بگوید این چنین

گیوه ها را پا مکن مولای دین


 یا علی امشب میا درکویِ من

تا نریزد خونِ پاکت رویِ من


دشمنت با تیغِ زهر آماده است

سَجده گاهت را به نَهرآماده است


 می نماید غرقِ خون مِحراب را

می نوازی اینچنین مِضراب را


"هین! قَسم برکعبه وپروردگار

رستگارم،رستگارم،رستگار


 با خدا بودم خدایی می شوم

دررَهَش اینک فدایی می شوم"


کوفه وکرب و بلا،شام ودمشق

شدنشانِ حضرتِ سلطانِ عشق


پادشاهِ آسمانی وزمین

اکفیانی،یاامیرالمؤمنین(ع)


  #فرشید_ فلاحی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۸ ، ۱۱:۵۸
فرشید فلاحی

 

شعربی دروغ شعر بی نقاب

شعرت نمی آید؛ من این را خوب ؛می فهمم
ساکن شدی در ساعت سرکوب ؛می فهمم

گاهی دلت را درز میگیری و  گاهی هم
صدها بُرش بر قلب پر آشوب؛ می فهمم

معجون افکاری که در ذهن تو می پیچد
سودی ندارد ؛چرخه ی معیوب ؛می فهمم

انگیزه افتاده به سرداب  پریشانی
خودکار بی رنگ و ورق مرطوب ؛می فهمم

تلخ است اوقاتت از این رسمِ درویی ها
وقتی نمانده خنده ای مرغوب ؛می فهمم

از بی دروغ و بی نقاب شعر مأیوسی
جایی که مس هم گشته زرین کوب ؛می فهمم

دوران بی پروایی و گستاخی و نفرت
حرفی ندارد با تویِ محجوب؛ می فهمم

ابراز میمیرد اگر چه حرف بسیار است
وقتی شعوری میشود مضروب ، می فهمم

گفتم تمام شعر را تا من بگویم باز
حال ِ تو را ای تا ابد محبوب! می فهمم

#ارسا_اجلالی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۱:۳۳
فرشید فلاحی

      

       سبُو 


کدامین گِل ،کدامین دست

کدام آواز خوان، لولیِ سرمست؟

کدامین چرخِ گردننده؟

کدامین غم ویا خنده؟

کدامین شعله ی سرکش

 درونِ کوره ی آتش

تورا اینسان پدید آورد؟

لب از نا گفته ها بگشا

شِکن قفلِ سکوتت را

تو اندر دل،چه ها داری؟

حلیبی یا لَبَن، آبی ویا خَمری

به گاهی دوشِ بانویی

 ویا خفته به پستویی

وشاید تابِ لالایی

که تا دوغی کره گردد...

روایت کن،بگو با ما

بگو آیا سرانجامت

حدیثِ شیشه و سنگ است؟

بگو جانا

بگو با ما

که دل افسرده و تنگ است...

#فرشید_فلاحی




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۱۵
فرشید فلاحی

 


  سنگ نبشته

عاشق ِ مثنوی عشقم و ، مرغ ِ سخنم
با غزل واژه ی چشمان گُلی هم وطنم


اهل کنعان ِ پر از قاصدک ِ خوش خبری
یوسف شعرم و هم قافیه ی پیرهنم


راهی مکتب احساسم و ، هم صحبت گُل
کودکی مبتدی و ، سالک این انجمنم


همزبان سحری ِ ساکت و مفتون  طلوع
یاس پرپر شده ی صبح ِ غم ِ یاسمنم

اهل ِ پیوند نماز ِ حرم ِ سَروَم و ، هم
با عقیق طلبش ، راهی ِ شهر ِ یمنم


شادم از هُرم ِ هم آغوشی ِ معشوقه سبز
چون شقایق ، به عزای ِ شهدای چمنم


من همان خط غمم ، بر تن پیشانی و دست
که تو داری و منم پر شده بر جان و  تنم


گر به باغی ، قدم چشم ، به دیدار زدید
هر کجا سوخته دیدید سپیدار ، منم


کاش ، لب های قلم ، فاتحه خوانم گردد
کاغذی کاش ، پر از شعر شود ، در کفنم

  #مسلم_آهنگری


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۹:۵۰
فرشید فلاحی



لب تر نکنم مگر به شکرانه ی عشق

دل پَر ندهم مگر به افسانه ی عشق


از شکوه اجاق دل مگردان تو خموش

نارس شودت شراب میخانه ی عشق


#قاسم_رستگاری


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۴۸
فرشید فلاحی


          




تنهایی ام
تنهاییم را با خودم بردم
تا انتهای خلوت دیشب
باور نمی کردم که می سوزم
در بوسه های داغی از یک تب


مثل سکوتی لال تا فردا
زیر لحاف ترس خوابیدم
بازم تو را در نیمه های شب
در کوچه های خواب می دیدم

همزاد من ، این زادگاهم را
برچین و برخیز و مسافر شو
دنیا ملون دین ِ بد عهدیست
بر مذهبی پر کینه ، کافر شو

راه فراری نیست تا ، هستی
ای با من از عهد نخستینم
باید کنم هجرت از این باور
باید که خود از ریشه برچینم


سهم ِ قشنگ ِ من ، تمام ِ من
حلقوم من در گیر بیماریست
کی لقمه هرگز نصیب ماست؟
دنیا ، به فکر مردم آزاریست

این ژنده پوش ِ تن زمستانی
بیدار لبخند بهاری نیست
رقصی نمی آید بر اندامش
مسحور ناز و راز تاری نیست

این گنگ از فصل زبان خالیست
این زرد از باغ بهاران دور
این عاقل دیوانه را بگذار
این حاصل جمع من ِ مجبور

فردا چه فرقی می کند من را
زین شرح ِ تکراری سفر باید
تندیس بگذارم به شهر خویش
بازم شبیه من ، کسی زاید

ای خواب شیرین ِ شب حسرت
ای شام آرامش ، شبیه مرگ
پاییز من باش و بریزم دور
در باغ دلتنگی ، به سان برگ

دیدی نشد دیروزها را جست
دیدی نشد بر عکس او چرخید
خام از زمین برخاستیم و هیچ
باران به میل ابر او بارید

بگذار و بگذر ، بگذرد این هم
فردا ندارد زندگی جز وهم
ماییم روز و شب بهم بافیم
بر رسم هستی خم نیاید اخم

ای بازی احساس ، بازم باز
گول گُلی خوردی که از گِل بود
در فتح عقل ِ منضبط بازم
بازنده اش بی نظمی ، دل بود

نه ، سهم من از اختیارم نیست
کی انتخابی باب میلم شد؟
تا رود ِ ما را یافت ، بارانی
ناگاه فهمیدیم ، سیلی شد

باید بپیچم بر گلیم ِ غم
آوای آدم بر مشامم خورد
پیغمبران خود سری بازم
سهم من از پیغمبری را برد

حوا بیا زین شهر برگردیم
هر کس که دیدم آسیابانست
گندم برای ما ندارد سود
سهم من و تو یک بیابانست

حتی حضور و خلوتی هم نیست
تا ان یکاد ِ عشق سرگیریم
اینجا تماما ، سهم قابیل است
باید دوباره بال و پر گیریم

دنیا ، بهشتی را نمی خواهد
ما را غریبی می برد ، گردون
دلدادگی رسمی زمینی نیست
سوزیم اینجا با دلی پر خون

با هم دوباره نقشه می خوانیم
این بار سیب سرخ دنیا را
مرجان ما تا جان بگیرد باز
جوید صدف آغوش دریا را

معقول من برخیز و باور کن
ما حاصل عشقیم از آغاز
معشوق تنها اوست ، باقی را
از سرزمین عشق ، دور انداز

#مسلم_آهنگری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۲۲
فرشید فلاحی


همیشه پیش خودم گفته ام که حسی هست
اگر چه روی لبت من خطاب هم نشدم


نشد که باشی و باشم نشد ببینمت و
برای  فرصت عشق انتخاب هم نشدم


میان دفتر دل حاضری همیشه  و من
زن غیابی یک عکس و قاب هم نشدم


درون شهر شدم کوچه گرد شعر فروش
ولی  به نرخ زمانه حباب هم نشدم


ببین که واژه ناکام شکل حال من است
که از لب تو لبالب به خواب هم نشدم


زمانه گفت عوض شو به قالبی تازه
شنید گوش ولی من مجاب هم نشدم


تو هی عوض شدی و من ولی شبیه خودم
به قلب مثل کویرت سراب هم نشدم


مسیر ناشر مهرت ورود ممنوع است
برای عرضه ی  قلب «انقلاب» هم نشدم


دریغ و درد که در پوشش نمایشگاه
برای لمس حضورت کتاب هم نشدم


رسید نوبت من آخر صف  دیدار
ولی به دست تو من آسیاب هم نشدم


#ارسا_اجلالی
#شعر
#نمایشگاه_کتاب
#کتاب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۳۲
فرشید فلاحی