سودای جنون
يكشنبه, ۲۴ شهریور ۱۴۰۴، ۰۶:۵۳ ق.ظ
با تو در سر همه سودای جنون بود نبود؟
دل ودیده که چو دریاچهٔ خون بود نبود؟
من که در مرگ شقایق به عزای دل خویش
ناله های شبم از درد فزون بود نبود؟
عشق داغیست که از روز ازل باما بود
سرخی سیب گواهیِ درون بود نبود؟
رعد و برقی که شرارش دل وجان ویران کرد
عاشق از شعلهٔ این برق مصون بود نبود؟
آه از آن لحظه که درگیرِ نگاهت شده دل
امتداد نگهت سِحر و فسون بود نبود؟
من که در کوچهٔ قلبت نه به عقل آمده ام
با تودر سر همه سودای جنون بود نبود؟
#فرشیدفلاحی ۴۰۳/۱۰/۷