انجمن شاعران طالقان
محفلی بر مدار عشق... برای شعرهای ماندگار سخنوران دیارم طالقان
انجمن شاعران طالقان
محفلی بر مدار عشق... برای شعرهای ماندگار سخنوران دیارم طالقان
خانه
درباره من
سرآغاز
تماس با من
طبقه بندی موضوعی
یک عکس و چند شعر
(۱)
یک بیت و چند شعر
(۱)
خلاصه آمار
بایگانی
شهریور ۱۴۰۳
(۴)
مرداد ۱۴۰۳
(۱)
ارديبهشت ۱۴۰۱
(۱)
آبان ۱۴۰۰
(۱)
آبان ۱۳۹۹
(۱)
مهر ۱۳۹۸
(۱)
مرداد ۱۳۹۸
(۳)
تیر ۱۳۹۸
(۱)
خرداد ۱۳۹۸
(۵)
ارديبهشت ۱۳۹۸
(۱۳)
فروردين ۱۳۹۸
(۱۲)
اسفند ۱۳۹۷
(۵)
مرداد ۱۳۹۷
(۲)
فروردين ۱۳۹۷
(۲)
اسفند ۱۳۹۶
(۶)
بهمن ۱۳۹۶
(۷)
دی ۱۳۹۶
(۳)
آذر ۱۳۹۶
(۱)
آبان ۱۳۹۶
(۶)
مهر ۱۳۹۶
(۷)
شهریور ۱۳۹۶
(۱۴)
مرداد ۱۳۹۶
(۱۷)
آخرین مطالب
۰۳/۰۶/۱۳
چراغ و باد
۰۳/۰۶/۱۳
عطش عشق
۰۳/۰۶/۱۳
هجوم
۰۳/۰۶/۱۳
یک شب
۰۳/۰۵/۲۹
بی تو
۰۱/۰۲/۳۱
رباعی
۰۰/۰۸/۰۴
طفل دل
۹۹/۰۸/۲۷
عصارهٔ عشق
۹۸/۰۷/۰۹
راز خاموش
۹۸/۰۵/۰۲
مثــــــــل نــــــــــور
پیوندها
درجی: دریچه ای رو به طالقان
سرود قاصدک
سرود
قاصدک ها
قاصدک اینجا خبر ها مبهم است
هیزم سوزاندنی ها درهم است
رنج و درد و غصه بسیار است لیک
دلخوشی ها پیش آدم ها کم است
هر کسی سر برده در لاکش فرو
چون کمان قد بلند ما خم است
حال بابا ها در اینجا خوب نیست
مادر اینجا درد جان را مرهم است
قهر کرده ابر و باران با زمین
رازقی در انتظار شبنم است
چشمه و رود خروشان را چه شد؟
بارش باران در اینجا نم نم است
سیب را چیده ست حوا از درخت
کیفر و جرمش نصیب آدم است
در سکوتی سرد بنشست عاطفه
قاصدک اینجا خبر ها مبهم اس
#فهیمه_خلیلی
۰ نظر
۰
۰
۰۲ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۱۴
فرشید فلاحی
معــــرفی کتاب
۰ نظر
۰
۰
۰۲ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۱۲
فرشید فلاحی
منتظرت نیست
ای مثلِ خزان زرد،کسی منتظرت نیست
محبوبه ی شبگرد،کسی منتظرت نیست
تنها شده در شهرِ شلوغِ تُهی از عشق
در کوچه ی بی درد، کسی منتظرت نیست
آواره یِ نفرینکده ی عمری و اینجا
در قامتِ یک مرد کسی منتظرت نیست
با شیب تنت پله عمرت به فراز است
در پیریِ پاگَرد، کسی منتظرت نیست
تاراج شده هم دل و هم جسم و روانت
بازنده ی این نرد! کسی منتظرت نیست
با رَم شدن اینهمه حیوان صفتِ رذل
از خود شده ای طرد، کسی منتظرت نیست
هرچند که بازار تو گرم است ولی باز
جز یک زن دلسرد،کسی منتظرت نیست
این ظلم زمان بود و زمین بستر آن شد
از فاجعه برگرد،کسی منتظرت نیست
#ارسا- اجلالی
۰ نظر
۰
۰
۲۵ تیر ۹۸ ، ۲۱:۰۷
فرشید فلاحی
نازِ نگاه
ناز نگاه
به جهان ناز نگاه تو خریدار شدم
چشم سر بستم و در سینه پدیدار شدم
آنچنان در پی معنای تو گشتم ز درون
که گمان خفته به خود بودم و بیدار شدم
پنبه در گوش سر و چشم به نظر بازی تو
بی خبر اهل جهان لایق دیدار شدم
گوش دل پر شده از نغمه ی پر شور سروش
زین سبب از دل و جان مست شنیدار شدم
چون بریدم ز دلم شاخه ی پربار هوس
به سرافرازی تو همچو سپیدار شدم
رستگارا نفست گرم و دلت همچو بهار
که به حق از سخنت طالب دلدار شدم
#قاسم_رستگاری
۰ نظر
۰
۰
۱۵ خرداد ۹۸ ، ۱۶:۵۱
فرشید فلاحی
شهرِ خالی
شهر خالی می شود...
کوچه ها یخ می زنند...
ِاردیبهشت ... می رود...
اما طعم شیرین کرشمه اش؛
می کُشد نفس تنگ زمین را...
هلاک می کند ظلمت کده ی این مسافر غریب را....
خیابان هایش پر می شود از
بغض ِسرگردانی...
شهرهایش لبریز می شود از تنهایی...
چشم انتظار می ماند....این بیمار محتضر
تا آبان در لا به لای ذهن پر آشوبش
از راه برسد
تا آذر دوباره با ناز خود را برساند....
تا سرشار وسرمست گلهای داوودی از جنس اهورای اش شود.....
وجرعه نوشِ شرابِ ناب. رنگ هایش ...
تا اعجازش به حد جنون برساندش
و نفس به نفس برسد به کویش ...
تاغروب رنگی اش هرروز بُکشدودوباره زنده اش کند
براستی...
حکمت
عمر طولانی تابستان در چیست ؟
#فاطمه_ باریکانی
۰ نظر
۰
۰
۱۵ خرداد ۹۸ ، ۱۶:۴۵
فرشید فلاحی
شب قدر
شب قدر
خدا کند ؛ که شب ِ قدر ، خوابمان نَبَرد!
و دزد ِشب زده ای، ماهتابمان نبرد
میان ِ ناب ترین ذکر ِ فاخر ِ "یارب"
مزوّری به بهانه ، ثوابمان نبرد
قرار ِ روزه به افطار ِناصواب مباد
که جعل ِ بی سندی ، حرمتِ کتابمان نبرد
به گوش ِ دل بسپاریم ، ذکر حضرت دوست
که ژاژ و وسوسه ها ، هوش و تابمان نَبَرد
به رَحم ؛ در بگشاییم ، بر فقیر ِ سلام
که خیر ؛ حضرت ِحق ، از حسابمان نبرد
به "یاربی" که قرار است ، قَدر ِمان باشد
خدا کند ؛ که شب ِقدر ، خوابمان نبرد!
#مسلم_آهنگری
۰ نظر
۰
۰
۰۸ خرداد ۹۸ ، ۲۱:۵۶
فرشید فلاحی
خلوت گزیدگان
خلوت گزیدگان
ماییم و اشک دیده و سودای عشق یار
وز بارگاه بخشش جرمش امیدوار
پوشیده نیست زیور مهر از لقای دوست
روز الست لطف مزیدش شد آشکار
گر رهروی به ملک یقین در طریق عشق
پاینده باش که کار جهان نیست پایدار
باید که در طریق طلب جمله جان شوی
تا جان به پای دلبر جانان کنی نثار
گر سقف آستان جهانی شود خراب
ما را غم فراق نگار است و درد یار
مجلس به بزم عشرت مستانه می رود
از فیض جام و ساقی گلفام و گلعذار
ساقی به تیر غمزه مزن بر دل سبو
ساغر به لطف باده بگردان و می بیار
کامم رواست از اثر صوت بلبلی
میخواند دوش نغمه ی شیرین شهریار
جز بذر دوستی که دهد بار آشتی
در کشتزار خاطره بذر ی دگر مکار
از آستان رحمتش این مژده ام رسید
خلوت گزیدگان ماه صیامند رستگار
ورد سحر شفاست براری ز کف مده
غیرت ببر ز همت پاکان روزه دار
#امان_الله_آقابراری
۰ نظر
۰
۰
۰۸ خرداد ۹۸ ، ۲۱:۵۲
فرشید فلاحی
مسجد کوفه
مسجد
کوفه
ای صدایت تاابددرجانِ من
ناله هایت نیمه شب مِهمانِ من
ای قیام ات،ای قُعُودت هرکجا
درقُنوتت، درسُجودت تا خدا
ای به نخلستانِ ما چاه آمده
ای که بر بیراهه ها،راه آمده
بندگان را رَهنمایی می کنی
عاشقانت را خدایی می کنی
گوش کن مسجد بگوید این چنین
گیوه ها را پا مکن مولای دین
یا علی امشب میا درکویِ من
تا نریزد خونِ پاکت رویِ من
دشمنت با تیغِ زهر آماده است
سَجده گاهت را به نَهرآماده است
می نماید غرقِ خون مِحراب را
می نوازی اینچنین مِضراب را
"هین! قَسم برکعبه وپروردگار
رستگارم،رستگارم،رستگار
با خدا بودم خدایی می شوم
دررَهَش اینک فدایی می شوم"
کوفه وکرب و بلا،شام ودمشق
شدنشانِ حضرتِ سلطانِ عشق
پادشاهِ آسمانی وزمین
ا
ک
فیانی،یاامیرالمؤمنین(ع)
#فرشید_ فلاحی
۰ نظر
۰
۰
۰۳ خرداد ۹۸ ، ۱۱:۵۸
فرشید فلاحی
شعر بی دروغ شعر بی نقاب
شعربی دروغ شعر بی نقاب
شعرت نمی آید؛ من این را خوب ؛می فهمم
ساکن شدی در ساعت سرکوب ؛می فهمم
گاهی دلت را درز میگیری و گاهی هم
صدها بُرش بر قلب پر آشوب؛ می فهمم
معجون افکاری که در ذهن تو می پیچد
سودی ندارد ؛چرخه ی معیوب ؛می فهمم
انگیزه افتاده به سرداب پریشانی
خودکار بی رنگ و ورق مرطوب ؛می فهمم
تلخ است اوقاتت از این رسمِ درویی ها
وقتی نمانده خنده ای مرغوب ؛می فهمم
از بی دروغ و بی نقاب شعر مأیوسی
جایی که مس هم گشته زرین کوب ؛می فهمم
دوران بی پروایی و گستاخی و نفرت
حرفی ندارد با تویِ محجوب؛ می فهمم
ابراز میمیرد اگر چه حرف بسیار است
وقتی شعوری میشود مضروب ، می فهمم
گفتم تمام شعر را تا من بگویم باز
حال ِ تو را ای تا ابد محبوب! می فهمم
#ارسا_اجلالی
۰ نظر
۰
۰
۲۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۱:۳۳
فرشید فلاحی
سبو
سبُو
کدامین گِل ،کدامین دست
کدام آواز خوان، لولیِ سرمست؟
کدامین چرخِ گردننده؟
کدامین غم ویا خنده؟
کدامین شعله ی سرکش
درونِ کوره ی آتش
تورا اینسان پدید آورد؟
لب از نا گفته ها بگشا
شِکن قفلِ سکوتت را
تو اندر دل،چه ها داری؟
حلیبی یا لَبَن، آبی ویا خَمری
به گاهی دوشِ بانویی
ویا خفته به پستویی
وشاید تابِ لالایی
که تا دوغی کره گردد...
روایت کن،بگو با ما
بگو آیا سرانجامت
حدیثِ شیشه و سنگ است؟
بگو جانا
بگو با ما
که دل افسرده و تنگ است...
#فرشید_فلاحی
۰ نظر
۰
۰
۲۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۱۵
فرشید فلاحی
قدیمی ترین مطالب
مطالب قدیمی تر
مطالب جدید تر