ربنای تو دستم به دامن و نگهم خاک پای تو بر سجده سر نهم که بگویم ثنای تو تلخندِ مردمان به جنونت خریده ام رسوا شوم که هیچ دل و جانم فدای تو از نعمت جهان چشم و دل سیر حیرتم بر آن شدم که تا به کف آرم رضای تو عمری گذشت و ما به لج افتاده کودکیم با هر بهانه ای به لب آرم دعای تو خودخواه روزگار زپی نقش و ظاهر است او را چه لذتی به جهان از صفای تو آیین رستگار به رهایی رسیدن است وآنگه جلا دهم به لبم ربنای تو #قاسم_رستگاری
❤️غروب❤️ بادل غریبه است خدایا مگر غروب مردغریب خسته و دلتنگ ترغروب پیوسته درسکوت وسکون فکرمی کند هرعاشقی برای دلش درسفر غروب غمگین نمی شدم همه ی عمردرجهان بامن رفیق می شد وهم دل اگر غروب خندان ندیده ام بنشیندبه گوشه ای! درطول زندگانی خود یک نفر غروب در آسمان کبوتر بی آشیانه هم رغبت نمی کند بزند بال وپر غروب خورشید تا که رفت توهم خانه می روی ای نوردیدگان من از بام ودر غروب ناصح به راه مانده نگاهم که قاصدک ازخانه اش دو باره بیارد خبر غروب