انجمن شاعران طالقان

محفلی بر مدار عشق... برای شعرهای ماندگار سخنوران دیارم طالقان

محفلی بر مدار عشق... برای شعرهای ماندگار سخنوران دیارم طالقان

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مسلم آهنگری» ثبت شده است

توکیستی؟ 

 ازچند وچون این دیار 

ازبیقراری ها،قرار 

 زین کَّروفَرِّ روزگار 

پرسیده ام،توچیستی؟ 

 چندی مرا،چونی مرا 

کز اشک،جیحونی مرا 

 آن سان که گفتندم زتو

خوشحالم ازهمزیستی 

 زین شهرتنها مانده ام 

 درجستجوی خویشتن 

 دنبال همزادم بگو 

 آن راکه خواهم،نیستی؟ 

 پرسیده ام ازهستیت 

زان حال وشورومستیت 

 ای آن که درجان منی 

 دیوانه من،توکیستی؟ 


 #مسلم_آهنگری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۴۹
فرشید فلاحی

✅ آزاده👇🏻👇🏻 

 آزاده ای اسیرم،والا و سر بزیرم 

ابرم میان صد کوه ،باد است دستگیرم 

 ایوان شب پرآشوب،دشت ودمن پراز خار

 گل کی دهد دل من بی مهر زمهریرم

 شرم وشرربه جانم،سوزی دراستخوانم

 پنهان کنم غمم را،گر درقفس بمیرم

 بودم جوان رعنا،گشتم اسیراعدا

 پیروز این نبردم،امروزگرچه پیرم 

 آه دلم اثرکرد،هرحیله بی ثمرکرد 

فریادشادمانی،برجای هر نفیرم 

 تفسیر عسر یسرا،شدفرصتی مهیا

 دست ولی سبحان،یاریگرونصیرم

 ای پاسدار ویاور،درراه دین وکشور

 سرمی دهم سرافراز،فرمانبری امیرم

 #شیرین_تمیمی 

________________ 

 تقدیم به برادرآزاده وجانبازجلیل خلیلی

 بغضی نشست گلویم 

از آزاده حرف گویم 

دارم به یادم آن روز 

دادند خبر چه جانسوز

 اسیر بعث کافر 

گفتند شدی برادر

 هرجا شدیم روانه 

ماتم سرا شد خانه 

 چندی اسیر بودی

 مانند شیر بودی

 بعدازحدود چند ماه 

آزادشدی به ناگاه 

 مادرچه شادمان شد

 خنده لبش روان شد

 افسوس داشت جراحت

 بازو وروی ماهت

اززخم جانگدازت

 پرپرشدی چه راحت 

 #فهمیه_خلیلی 

____________

 نوجوانی بود رزمنده میان دشمنان 

 چندسالی جبهه جنگ بود باصدامیان 

 عاقبت زخمی شدومفقودآن رعنانوجوان 

 گم شد و دیگر نماند از او نشان

 هرچه گشتند بلکه پیدایش کنند 

 لیک پیدایش نشدآن قهرمان

سالها بگذشت تا پایان رسید این جنگ شوم

آمدندکشورهمه آزادگان

 چشممان روشن شد از دیدارشان

 بهرپیشوازاسیران آمدندپیروجوان

 در میانآن اسیران وطن 

 مادری فریاد زدای وای من

 نوجوانم رفته و پیرآمده 

 با تن زخمی چنان شیرآمده 

مادرت باشد فدای جان تو

 این تن صد پاره وایمان تو

 افتخارمادرت هستی پسر

روز محشردربرخیرالبشر

 #اشرف_حکیم 

------------- 

 وقتی که آخرین گلوله نفسگیر می شود 

صیادِ جنگ،پیروزمینگیر می شود 

 شیرِاسیرِمانده درقفسِ روزهای درد 

 از بندکینه رسته،به نخجیر می شود 

 #مسلم_آهنگری


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۰۴
فرشید فلاحی
✅ هنر نماییِ استادانم براین مصرعی از استاد محمد علی بهمنی
" گاهی دلم برای خودم تنگ می شود"👇



1_وقتی که نیستی و

دَری وا، نمی‌شود
وقتی زمان
به خواب رفته و فردا نمی‌شود!
وقتی
که
خط
فاصله
فرسنگ
می شود
گاهی دلم برای خودم تنگ می‌شود
وقتی
زمین
عطش
خون
گرفته
است
دیوانه ای ،
شناسنامه ی مجنون گرفته است.
وقتی
سرود
عشق
بد
آهنگ
می شود.
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود.
وقتی
که
قد
کرامت
دو
تا
شود.
انسان
برای هرکس و ناکس به پا شود.
وقتی
که
قلب
عاطفه ها
سنگ
می شود.
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود.
وقتی
که
آسمان
شهر
پر
از
دوده
می شود
وقتی
کسی به مرگ خود،آسوده می شود.
وقتی
حماسه
همسفر
ننگ
می شود
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود.
هر جا که رسم و قاعده بی رنگ می شود
شعرم
به
چیدمان
قافیه اش
لنگ
می شود
یا
جمله ها برای وصف تو دلتنگ می شود
گاهی
دلم!...


#مسلم_آهنگری

2_گاهی دلم برای خودم تنگ می شود
آ نجا که رنگ حوصله بیرنگ می شود
دستم نمی رسد که بچینم گلی زباغ

کارم زبعد فاصله نیرنگ می شود
صد کال نا رسیده بغلتد به روی خاک

تا نوبر رسیده به اورنگ می شود
مهرم مباح سینه سپیدان ره نشین

گر دفتر زمانه چو ارژنگ می شود
آ تش کشیده شعله ی جانم به شام دل

دلواپسم که شیشه دل سنگ می‌شود؟
خود را خطاب کرده ومی پرسم این سوال
آیا کسی به سوز تو همسنگ می‌شود؟
#شیرین_تمیمی


3_‏وقتی فضای عاطفه هاسنگ می شود
"گاهی دلم برای خودم تنگ می شود"
آتش گرفته ام که چرا زمزم حضور

در قحط سال زمزمه کم رنگ می شود
بی شک اگر به دانش خود پشت پا زدیم
تقلید کور شاخص فرهنگ می شود

دست سقیفه ،جهل خوارج، طلوعِ شرک
امروز هم دوباره هماهنگ می شود

‏پل های ارتباط اگر شانه بشکنند نزدیک راه فاصله فرسنگ می شود
آهنگ عشق چون بنوازد بدست دوست
تا هر سحر به گوش زمان زنگ می شود

ناصح بگو به حضرت استاد بهمنی
دربین عشق و عقل چرا جنگ می شود؟!!


#ناصر_باریکانی_طالقانی

4_"گاهی دلم برای خودم تنگ می شود"
وقتی که قلبِ عاطفه از سنگ می شود

برازدحامِ بٌغضِ فروخفته ام قسم
هرلحظه بینِ دیده و دل جنگ می شو د

کم کم زِ یاد می رود این سنتِ قشنگ
شب های شاعرانه چه کم رنگ می شود

تاآن"چراغِ رابطه خاموش"گشته است
"ایمان به فصلِ سرد"،خوش آهنگ می شود

" آوازِ عاشقانه ی ما در گلو شکست"
زیرا "انا الحق" است که آونگ می شود

دردا به جرمِ عشق، غزل مٌثله می شود
با نامِ حق،هماره چه نیرنگ می شود

در شهرِ خامٌشان که دلی عاشقانه نیست
حتی فروغِ ماه،چه بی رنگ می شود

گوشم زِطعنه های کلاغانِ شب پُر است
زاین رو دلم برای خودم تنگ می شود


#فرشید_فلاحی   96/5/3



جایی که خط فاصله یک دره بین ماست 

بوی ِقریبِ نکبتِ مردار در هواست 

وقتی نگاه زندگی  بی رنگ میشود 

گاهی دلم برای خودم تنگ میشود 




در عصرِ تلخِ فاصله  گمراه مانده ایم 

جز خود کسی ندیده و خودخواه مانده ایم 

این روزها که مبحث نیرنگ میشود 

گاهی دلم برای خودم تنگ میشود




این روزها بدون هم وامانده خسته ایم 

در پشت پرده پنجره را باز بسته ایم

حسرت صدای شوم و بدآهنگ میشود 

گاهی دلم برای خودم تنگ میشود 




وقتی به خنجر از پی هم دست برده ایم 

وقتی به دست حرص و هوس دل سپرده ایم

در راستای صلح فقط جنگ میشود 

گاهی دلم برای خودم تنگ میشود 




این روزها که ظلم به پایان نمی رسد 

بر این کویر ، نم نمِ باران نمیرسد

وقتی که نان سفره ها از سنگ میشود 

گاهی دلم برای خودم تنگ میشود 




عمریست رو به کوچه ی بن بست مانده ایم 

در اختیار یک شبِ دربست مانده ایم 

وقتی که سنگ و آینه همسنگ میشود 

گاهی دلم برای خودم تنگ میشود 



#راشین_فروزان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۴۵
فرشید فلاحی

✅  اشعار استادان بر این تصویر👇👇👇



1_یالهای نقره گون ابشار
سرد و افشان و بلند و بی قرار
از فراز قله های بی عبور
می خروشد تندر سیمین  به شور
سر بلند از کوهها سر ریز شد
سر فرو آورد و ‌شور انگیز شد
در سقوطش اتفاق زندگیست
راز زیبایی همان افتادگیست
#ایثار_اجلالی

2_ریزش آ بی میان سبزه زاری روی کوه
از فرازی بر فرودی می نشیند
با شکوه
چشم ها را می نوازد دیدن این منظره

شعر می پاشد بداهه هر کسی در این گروه
#شیرین_تمیمی


3_ از میان صخره های سفت وسخت
آبشاری ،روان باشد زلال
درس بایدگرفت زین اتفاق
در همه حال باید پاینده بود
#فهمیه_خلیلی

4_ طبعم کشید تا که بگویم زآبشار
یک آسمان آبی و یک دشت لاله زار

از کوه سر به فلک.با لباس سبز
از اوج قدرت و از لطف کردگار

آرامشی که میدهد آن بر روان من
شکر خدا ز نعمت افزون وبی شمار
#سید_مهدی_افتخاری

5_آب
سیال
روانیست
که
از
درک
نگاه
تا به سیراب تصور جاریست.
کوه
آبشخور
پاکیست
که
در
بغض
قرون
می جوشد.

رود خلطیست ، که در بستر تاریخی فهم
بایدش
بار
دگر
جوری
شست.
و
نگاه من و تو
به هر آیینه تواند به تصور برسد.
جرعه ها
در
گذر
از
چندش
حلقوم
به
معنا
برسد
صخره ها در گذر از فهم عبور .
زندگی طرز نگاهیست
که
از داوری حس کسی برخیزد.
هر چه نزدیک به سرچشمه .
تصور کمتر
هر چه
وابسته
به رود
جای شک و تردید.
#مسلم_آهنگری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۶ ، ۰۸:۰۲
فرشید فلاحی