ربنای تو دستم به دامن و نگهم خاک پای تو بر سجده سر نهم که بگویم ثنای تو تلخندِ مردمان به جنونت خریده ام رسوا شوم که هیچ دل و جانم فدای تو از نعمت جهان چشم و دل سیر حیرتم بر آن شدم که تا به کف آرم رضای تو عمری گذشت و ما به لج افتاده کودکیم با هر بهانه ای به لب آرم دعای تو خودخواه روزگار زپی نقش و ظاهر است او را چه لذتی به جهان از صفای تو آیین رستگار به رهایی رسیدن است وآنگه جلا دهم به لبم ربنای تو #قاسم_رستگاری